جدول جو
جدول جو

معنی مشک رنگ - جستجوی لغت در جدول جو

مشک رنگ
(مُ / مِ رَ)
سیاه و به رنگ مشک. (ناظم الاطباء) :
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323).
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918).
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ.
فردوسی.
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 149).
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559).
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
خاقانی.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ.
نظامی.
، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مشک رنگ
برنگ مشک مشکی سیاه
تصویری از مشک رنگ
تصویر مشک رنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشت رند
تصویر مشت رند
ابزاری که با آن چوب و تخته را صاف می کنند، رندۀ نجاری، مشتواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشت سنگ
تصویر مشت سنگ
سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ رَ)
به معنی شکربرگ است و آن برگها و پاره های دراز است که از شکر سازند و بر هم بندند. (از برهان) (آنندراج). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) ، مخفف شکررنگ است یعنی شکرروییده، چه رنگ به معنی روییده و رسته هم آمده است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سنگ فلاخن. (آنندراج). فلاخن و دوراندازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَرْ، رَ)
ناخوش و بیزار. (آنندراج) (غیاث) :
شمایل تو مرا کشت وین همه فتنه
از آن کلاه کژ و تکمۀ شکررنگ است.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
خنده را از دهنش تاب جدایی نبود
این گل از غنچه شکررنگ برون می آید.
غنیمت (از آنندراج).
، خجل. شرمگین. (فرهنگ فارسی معین). بمناسبت عارض شدن سرخی شرم بر رخسار
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به رنگ موم زرد، موم گون. مانند موم نرم:
نگه گرد جوشن گذاری خدنگ
که آهن شدی پیش او موم رنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رندۀ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). مشت رنده. (ناظم الاطباء) :
کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش
تا کی از قومی که هم ایشان وما هم پیشه ایم.
انوری (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مشت رنده شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ فُ)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است:
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک سنج.
نظامی.
، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) :
به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.
نظامی.
، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ رَ)
دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ:
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اغبر. (ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
آلتی که باآن چوب و تخته را صاف و هموار کنند رنده نجاری مشتواره: کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ماتیشه ایم. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت سنگ
تصویر مشت سنگ
سنگ فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رنگ
تصویر یک رنگ
دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر رنگ
تصویر شکر رنگ
ناخوش بیمار، خجل شرمگین، نوعی رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب رنگ
تصویر شب رنگ
((شَ رَ))
دارای رنگ تیره، اسب تیره رنگ، سنگی است سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکررنگ
تصویر شکررنگ
((ش کَ رَ))
ناخوش، خجل، نوعی رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تیره، سیاه فام، کبود
متضاد: سفیدرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گونه ای گیاه در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند رنگ جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ریا، صاف و ساده، صمیمی
فرهنگ گویش مازندرانی